سلام
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
سکوت
دوقلوهای افسانه ای
به دار کشیده مرا
آموزش زبان
سلام
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سلام و آدرس ebrahim4248.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 34
بازدید ماه : 257
بازدید کل : 41634
تعداد مطالب : 47
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
ابراهیم

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 7 / 9 / 1391برچسب:, :: 5:8 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم

 تو به صداقت من ایمان نیافتی و در کجا کج ذهنت به دنبال دریچه ای میگردی که هیچگاه نخواهی یافت و سر درگم و هاج واج خیره به پنجره تا ساعتها ایستاده برگ تاریخ ورق به پشت میزنی و به سنگ دل تندیس شکست میتراشی و بیهوده انتظار حرف محبت کسی میشوی که سالها تو را به مداومت افکار پوچ دعوت کرده است.

بیا و صلیب غم از شانه های استقامت دل بیفکن، بذر شادی بپاش و به تولدت ایمان بیاور تا خودت را باور کنی، من هم خرجین به دوش به زمانه پشت خواهم کرد. بغل به کوهستان زندگی خواهم زد و به استقامت راه خواهم رفت تا ریزش عشق تو مرا به گورستان آرزوهایم چال نکند.

اما عکس تو را از طاقچه دل بر نخواهم داشت تا غبار خاطرات به رخت ، گرد ایام بپاشد و رنگ تاریخ بگیری و چهره ات را از نگاه هر صبح من محو کند و رفته رفته در کجاوه کودکی باورهایم به بلوغ بی تو بودن ها عادت کنم.و سعی میکنم تا حرفهایم را مشکی بنویسم و انشاء زندگی را خوب تمرین بکنم و همیشه کلمات سخت املاء را درست بفمم!! تا الگوی شاگردی خوب باشم و برای دیگران زندگی کنم !!!!!!

از این پس همیشه دستمال با خود خواهم داشت و کفشهایم را واکس زده خواهم پوشیدو اگر به خانه برگشتم پاهایم را خواهم شست، خانه دل جارو خواهم زد و هتلی خواهم ساخت سفره شام خواهم داد و درختهای بید را از ریشه جدا خواهم کردو سیب خواهم کاشت تا همه بردارند و تلاش خواهم کرد تا بیگانه صحبت کنم.

خداوندا ببخش مرا

خورشید افکارم غروب کرده  و آسمان نگاهم نیلی شده است نقاب رویم بردار تا فانوس راه را بهتر ببینم.

زنجیر استقامت پایم را خواهم شکست به دست بند قانع خواهم بود . ریشهای صورتم را خواهم تراشید و در باطلاق زندگی چکمه خواهم پوشید

تو اما تو اما غنچه مرا به آفتاب مهرت نزدیک کن و نردبان وجودم را وصله  ی عشق بزن تا به ....... ایمان بیاورم

19/1/87

9:30 پارک ساحلی 

 
شنبه 7 / 9 / 1391برچسب:, :: 4:55 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم

 زندگی جز گذر حادثه های تلخ و شرورت نگاهای درهم؛ لابلای حجم سنگین سکوت دسته ی کلاغان و جز تکرار صدای مرغ بوتیمار چیزی برایم به ارمغان نیاورد

سکوت نابهنجار تلخ لحضه های غربتم، نگاه به معصومیت وجودم رشته کلام آرزویم را بریده و آخرین حرف برایم خداحافظی ، رستن نخل خیال و پوشش بغض دلم ، برای رفاقت همیشگی با تو بوده است.

دست تقدیر حلقه سیاه بخت به انگشت خیالم کرد و عروسی با خاطرات تلخ و شب حجله ی فقر را تاج خوشبختی ، از پر سیاه کلاغان ، برایم ببفت.

خدایا طاقت صبرم شکست...

مرا ببخش به خاطر حظور بی اراده تو بر صفحه ء دفترت

مرا ببخش به خاطر روزهای صاف آسمان آبی زندگانیت که تیره کردم، بام آینده ات را ، که چکیدم گل خنده ات را

.....

..

 
شنبه 7 / 9 / 1391برچسب:, :: 4:50 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم

 میدانم که در پرتره خیال تو هزار کبوتر آرزو پرواز میکند که سرانجام مقصد  هر یک بن بست خاطره ناب خواهد شد.

میدانم که ضلالت لحضه آخر به هزار آه نمی ارزد پس بیا و بار سبک گردان و غیغوله از دوش فرونه تا در مرداب کوچکمان آب بازی کنیم و معصومانه به کودکان ذهنمان لبخند بزنیم تا ایام را طی کنیم.

بیا تا حلقه وفا به نام طلسم شادمانی بر انگشتان آرزویمان بپوشیم و دست در دست هم به تکاپو ، لانه ای جستجو کنیم. و با هم قصیده من و تو را به عشق آزین کنیم و هر یک بر سر در خانه دلمان مینویسم تو...

زندگی زیبا خواهد شد نسترن  خواهد رست، باران خواهد زد

بگذار به تکاپوی دانه با هم راه برویم و گلدان خاطره را هر روز آب پاشی کنیم،شاید فردایی نباشد.

بیا تا آشیان بنا نهیم و به مداومت ثانیه ها پشت کنیم و به عبث و هوس آب زلال صداقتمان را بپاشیم و سعی کنیم همیشه ی آفتاب را تا ساعت 7 بنشینیم که شاید آخرین غروب همین باشد؛ پس سعی کنیم همیشه ی  عشقمان را با غروب نقاشی کنیم.

بگذار با هم به میان باغچه ها سرک بکشیم و ماه عسلمان را  همیشه به میهمانی شهر کودکیهامان برویم .

 بگذار تا برای هم هر روز جشن تولد بگیریم ؛ و قلبمان را هر روز کادوی هم بدهیم،تا من و تو تکرا ر دوباره هم باشیم.

بگذار تا قفس دلتنگی ام را به کلید اسم تو بشکنم و حظور تو را برای همیشه آزادی بنامم.

بیا تا شجاعت دلهایمان را در باغچه امید با هم بکاریم و محبت درو کنیم.

بگذار تا به تو بگویم آب و من ماهی تن تو باشم تا هستی من شایسته وجود تو باشدو  با صداقت بگویم اقیانوس وجود من : آیا ماهی تن زلال مرا میخواهی !! و انگاه در تو فنا شوم و بغض سکوت از نیام این کلام سخت از دل بگیرم و بگویم همیشه ی من دوستت دارم و دیگر هیچ...

11:32

13/1/87