سلام
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
سکوت
دوقلوهای افسانه ای
به دار کشیده مرا
آموزش زبان
سلام
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سلام و آدرس ebrahim4248.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 29
بازدید ماه : 252
بازدید کل : 41629
تعداد مطالب : 47
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
ابراهیم

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 30 / 11 / 1390برچسب:, :: 10:5 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم

  در میان موج سعادت دیگران میخوابیدم و حرفهای خوشبختی شان زمزمه گوشم بود.

تاریکی شب و سکوت چشمان بیدار من ، آرامش شب برای آنها خواب روئیای فردا بود و برای من زجر دقایق عمر!

تختی پر از آرامش فکر ، احساس خوابشان بود و  من چشم در ائینه شب به دنبال سرپناه فردا!!

سوز اشک بود و ستاره و بغض گلویی که میان صدای سوت جیر جیرکها گم میشد. نه خودم بودم و نه خدایی. سنگینی جسمم را حس میکردم!!

گوشهایم در افسوس ندایی بود که خدا هیچگاه صدایش نکرد! این من بودم و طلوع صبح و تکرار گذشته ای برای هر روز آِینده.....

1390/11/27- یاسوج

 
یک شنبه 21 / 11 / 1390برچسب:, :: 1:54 قبل از ظهر :: نويسنده : ابراهیم

 از تکرار سالهای سه فصل و عادت به تماشای گلخانه همسایه

از سجاده مادر بزرگ و صدای تسبیح شبانه ،

از وعده های نروئیده و ابرهای پژمرده !

از سنگهای پوسیده و حرفهای به هم نچسبیده

از تکرار گذشته و دغدغه امروز

از امید به آینده و حرفهای پوچ

از خودم  

از خودت

از خیالی که همیشه خدایی هست : خسته ام

خسته . 

دلخوش به اعدام لحضه های زندگی و ویرانی حرفهای دلبستگی ات باشم یا به سکوت ثانیه های بخت و آزادی کبوتر شانس !!!

همیشهءی وجودم را آفت آرزوهائیست که استجابت آنرا هم تو عاجزی ، پس چگونه به استقامت چشمانم طلوع صبح را وعده حظور خیال کسی دهم که تمام عمر را بیهوده سجده کرده ام ؟!

راستی تو که نبودی من هم میان تنهایی خویش خدایی شده ام. حس و حالت را می فهمم که چه انتظار بیهوده ای داشتم !! سلام

                                                                

13:10    1390/11/18 یاسوج

 
جمعه 9 / 11 / 1390برچسب:, :: 7:36 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم

 

بارش الماسهای نگاهت ، در تهاجم حظور من به وضوح خورشید می درخشید ؛ در آن عصری که میان من و دلتنگیدیدارت، فقط یه بوسه کم داشت !

کجایی که در این شن زار تنهایی تمام من را ، غبار دوری ات پوشانده !

وعده وصالت را به کدام جاده سپرده ی ، ای تمام ارزوهای آینده،

بگو بستر خیالت خواب کدام روئیا را می بیند تا مترسک مزرعه امیدت باشم !!

بگو .... 

 
شنبه 5 / 11 / 1390برچسب:, :: 4:36 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم

 

من چشمک سهیلم را به هفت ستاره پروین هم نمیدهم !

منتظر آخرین نامه من باش آن لحضه که مرگ مرا در تابوت ندامت از اسم تو بر دستان اشک الود مادرم حمل میکنند.

مهتاب ، کرامت  اشک مرا به جلای ساده گی ام چنگ میزند و شب چادر لالای اش را آهسته می کوبد. حق حق گریه های مرا دستمال کاغذی مچاله دستانم می فهمند آنگاه که دانستم، تو مرا عروسک عاطفه های اضافی ات میدانی نه هم دم لحضه های شادمانیت( بی وفا ) میخواهم فریاد شرارت بار آتشکده نای ام را بر تن سفید آسمان افکارم ببارم تا آلوده ی ابرهای سیاه دروغت نگردند. تا سراچه اشک را بر حوضچه لبانم جاری کنم .

آیا کسی هست مرا دوست بدار ؟! آری ، مفرگاه گناهان توبه تقدیر است !

تو پنج سال آستین سکوت بر گرفتی تا ، طغیان فریادهای محبتم را بیت القسای نماز تو شکست. من گرفتار عذابی ام که درآن علاقه ناشسته ترین پندی است که می تابد. این بار بر پشت بام آینده ایستاده تو را میبینم !!

جسم بی جان قلم ، دست مایه بی تابیم را در غروب ابدیت بر لاشه علاقه های دروغینت میچرخاند ، تو اما هیچ حسی نمانده عروسکت را به حیاط پشتی خانه مادر بزرگ انداختی !  بی وفا من طنز سینمای سکوتت بودم که در آن تخم علاقه می تسنیدی  تا کف پوش مرا پر کردی !

حرمت علاقه ام به تو در یک کلام هیچ است .. و اگر باشی بوی گلدان اطلسی ، پنجره را خواهد شکست تا هوای این بهار  لطیف فضای اتاق را مشامگاه نوازش گرداند.