|
جمعه 24 / 4 / 1398برچسب:, :: 1:26 قبل از ظهر :: نويسنده : ابراهیم
منتظر موندن چقد سخته اونم وقتی بدونی مسیری که رفتی اشتباست و مهمتر اینکه بخوای دلخوش به پایان خوبی باشی که هرچقدر بهش فکر میکنی میبینی کسی موافق تصمیمت نیست!
با این حال هنوزم لج بازی ولی نمیدونی این همه کِشش مال چیست!
بلاتکلیف میمونی .نه پای رفتن و ترکش رو داری نه معرفت موندن و تحمل شنیدن دیگران رو!!
هاج و واج تو یه گوشه از تنهاییات ساعتها نگاه به آینده ای میکنی که هیچ تصویری ازش نداری.
و این دقیقا شبیه حسیه که یه اهنگ قشنگ بهت دست میده اما نمیدونی چی میخونه!
همش انتظار یه معجزه داری.یه لعنت همیشگی به تکرار تاریخ و داستانهایی که هیچوقت نه تموم میشن نه راه حلی براشون پیدا میشه!!
وقتی نگاه میکنی میبینی همه یه گوشه دارن التماس چیزیو میکنن که هرکدوم تنها تجربه اش کردند! و این تنهایی دعایی است که هیچ وقت مستجاب نمیشه ولی بیشترین وقتت رو به التماسش از خدا به اعتکاف میشینی تا اینکه یه روز به خودت میای میبینی چقد از دنیا گذشت !! و یه عده (همه چیزو) منکر میشن یه عده هم تسلیم (همه چیز)میشن!!
نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |